فرهنگ و هنر

دیگران

دیدگاه ها

تاریخ

تماس با ما

بیوگرافی

بایگانی

اندیشه

  

میان رؤیا و واقعیت:

 زندگی و اندیشهٔ اریکو مالاتستا

"... چرخش بزرگ در زندگی او هنگامی رخ داد که راهی ژنو شد و در آنجا با میخائیل باکونین *دیدار کرد. باکونین، غول اندیشهٔ آنارشیسم رادیکال، تنها یک رهبر سیاسی نبود؛ او آموزگاری بود که با روحیات خروشان، اندیشهٔ مالاتستا را شکل داد. اما رابطهٔ آنان به‌هیچ‌وجه رابطهٔ شاگرد و استاد نبود؛ مالاتستا اندکی بعد به یکی از هم‌فکران و همراهان واقعی باکونین تبدیل شد. او به اتحادیه‌های کارگری جوان اروپا پیوست، بیانیه‌ها را ترجمه کرد، جلسات مخفی را سازمان داد، با کارگران مهاجر گفت‌وگو کرد و از نزدیک دریافت که مبارزهٔ واقعی در میان مردم جریان دارد، نه در کتابخانه‌ها... مالاتستا همواره تأکید داشت که خشونت فردی و تروریسم، نه‌فقط از نظر اخلاقی نادرست است، بلکه از نظر استراتژیک نیز جنبش را تضعیف می‌کند. او معتقد بود که حکومت‌ها برای سرکوب آزادی‌خواهان تنها نیاز به یک بهانه دارند و خشونت فردی بهترین خوراک برای دستگاه‌های تبلیغاتی اقتدارطلب است. در برابر این رویکرد، مالاتستا مدل مبارزه‌ای را ترویج می‌کرد که بر سه اصل استوار بود: عمل جمعی، سازمان‌دهی توده‌ای و کنش مستقیمِ بدون خشونت کور...."ادامه

ویلیام گادوین: متفکری که باید وی را از نو شناخت

"... به باور گادوین، تنها راه رهایی از سلطه، آموزش و بیداری عقلانی است. قوانین و مجازات‌ها، از دید او، ابزارهایی موقتی و ناکارآمدند. جامعه‌ای که مردمانش آگاه باشند، نیازی به حکومت ندارد؛ زیرا خرد و اخلاق جمعی، خود بهترین راهنماست. در حوزه اقتصاد، گادوین نابرابری‌های ناشی از مالکیت خصوصی را به نقد کشید. او بر این باور بود که ثروت باید بر پایه نیاز واقعی و از طریق همکاری داوطلبانه توزیع شود. در این چشم‌انداز، کشاورز و صنعت‌گر محصولات خویش را بی‌نیاز از بازار و دولت، بر پایه اعتماد و عدالت با هم مبادله می‌کنند. نگاه گادوین به اقتصاد نیز انقلابی بود. او مالکیت خصوصی را سرچشمه نابرابری‌ها دانست، اما به جای مصادره اجباری ثروت، بر تقسیم داوطلبانه و اخلاقی آن تأکید کرد. عدالت، در چشم او، نه با اجبار دولتی بلکه با آگاهی و فضیلت انسانی امکان‌پذیر است. جامعه‌ای که افرادش نیاز یکدیگر را درک کنند، بی‌نیاز از بازار رقابتی و ساختارهای تحمیلی خواهد بود..." ادامه

به مناسبت تجدید چاپ نسخه دوم کتاب

 «آنارشیسم»

نوشته جرج وودکاک*

وودکاک در نقد ادبی نیز جایگاهی خاص داشت. کتاب «روح بلورین» که به بررسی آثار جورج اورول اختصاص دارد، نه‌تنها تحلیلی دقیق از یک نویسنده بزرگ است، بلکه آینه‌ای از علاقه وودکاک به نویسندگانی است که با قدرت سر سازش نداشتند. در این اثر، او اورول را نه به‌عنوان صرفاً نویسنده «۱۹۸۴» یا «مزرعه حیوانات»، بلکه به‌عنوان روشنفکری اخلاقی معرفی می‌کند که دغدغه‌اش صداقت و حقیقت بود. این نوع نگاه، در نقدهای دیگر وودکاک نیز دیده می‌شود، از جمله در بررسی زندگی و کار هربرت رید، شاعر و هنرمند آنارشیست انگلیسی.اما وودکاک تنها نظریه‌پرداز و منتقد نبود. او سفر می‌کرد و می‌نوشت، و سفرهایش به هند، پاکستان، و خاور دور، فصل‌هایی تازه در آثارش گشود. در «فراتر از کوه‌های آبی»، خاطرات سفرش به شبه‌قاره هند را ثبت کرده است؛ سفری که با دیدار از جوامع کوچک، گفتگو با کشاورزان و اندیشمندان محلی و مشاهده همزیستی سنت و مدرنیته، درک او از امکان‌های گوناگون زندگی اجتماعی را گسترش داد. این تجربه‌ها، به‌ویژه دیدار با تبعیدیان تبتی، باعث شد بعدها به فعالیت‌های بشردوستانه برای حمایت از پناهندگان روی آورد...ادامه

 

 

 

.

 

 

 .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سه چهره در بسترهای متفاوت

 « اشتیرنر . مالاتستا . براندو»

"...آزادی در نگاه این سه مرد، نه جدولی فلسفی است، نه شعاری انقلابی و نه تصویری زیباشناختی؛ آزادی ضربان یک قلب است، حرکتی آرام و بی‌وقفه که هر روز باید آن را شنید. آزادی با یک «نه» آغاز می‌شود، اما در همان‌جا پایان نمی‌یابد. «نه» اشتیرنر، «نه» مالاتستا و «نه» براندو، هر سه از جنس آگاهی‌اند؛ نه‌ای که از تقلید نمی‌آید، نه‌ای که برای نمایش نیست، نه‌ای که از سر خشم کور گفته نمی‌شود. این نه، انتخابی است که فرد را با خویشتن خویش روبه‌رو می‌کند؛ انتخابی که اگر با عدالت جمعی و بازتاب فرهنگی همراه نشود، به‌راحتی به انزوا یا توهمِ آزادی می‌لغزد. اما وقتی هر سه بُعد اندیشه، کنش و هنر با هم گره می‌خورند، آزادی به چیزی زنده و کاربردی تبدیل می‌شود؛ تجربه‌ای که انسان را دیگرگون می‌سازد..." ادامه

« ملاقات سه شخصیت تاریخی در نیویورک»

*****

خودباوری رادیکال

«سفری به جهان ماکس اشتیرنر*»

"....اشتیرنر نه دشمن دیگری است و نه منکر پیوندهای انسانی. او می‌پذیرد که انسان با انسان‌های دیگر زیست می‌کند، همکاری و رابطه برقرار میکند. اما این روابط باید «از آنِ فرد» باشند، نه بر او تحمیل شوند. اشتیرنر اتحاد طبیعی یگانه‌ها را به رسمیت می‌شناسد، اما آن را «اتحاد مالکان» می‌نامد. اتحادی داوطلبانه، زادهٔ نیاز، سود یا دوستی؛ اتحادی که نه قانون ‌گذاری می‌کند و نه از اعضا می‌خواهد به یک کلیت وفادار بمانند. چنین اتحادی فقط تا زمانی دوام دارد که طرفین در آن حضور خود را «مالکیّتِ خود» بدانند. این نگرش دقیقاً نقطه‌ای است که او را از نظریه‌ پردازان سیاسی و متفکران ایدئولوژی زده جدا می‌کند. اشتیرنر هیچ نسخه‌ای برای سازمان اجتماعی نمی‌دهد، هیچ «بهترین دولت»ی طراحی نمی‌کند و حتی به دنبال بهبود نهادها نیست. او کسی نیست که نظامی بنا کند؛ او اندیشمندی است که نظام‌ها را در هم می‌شکند... میراث اشتیرنر برای آنارشیسم یادآوری یک حقیقت ساده است: هیچ آزادی‌ پایدار نیست مگر آنکه فرد در درون خود آزاد باشد. آزادی بیرونی بدون آزادی درونی، به محض ایجاد، دوباره به اسارت می‌انجامد. این اصل، شالوده‌ای است که بسیاری از آنارشیست‌ها بر مبنای آن کوشیدند سیاست را به میدان رهایی، نه سلطه، تبدیل کنند...."ادامه

موزه فروغ و سهراب چه شد؟

مريم آموسا

"...بیست و نه آذرماه سال گذشته بود كه موضوع مطرح شد. وقتي عليرضا عزيزي در نشست خبري برگزاري نمايشگاه بزرگداشت فروغ فرخزاد در خانه هنرمندان موضوع برپايي موزه سهراب سپهري و فروغ فرخزاد را مطرح كرد. خبرنگار روزنامه «اعتماد» هم در آن نشست و هم در گزارش منتشر شده در روزنامه، پيگير چند و چون برپايي موزه‌و شفاف‌سازي در مورد آن شد. پس از آن، ساير رسانه‌ها هم به موضوع ورود كردند. گزارش «اعتماد» هم در سطح گسترده‌اي بازنشر شد. در گزارش «اعتماد» تاكيد شده بود كه تحقق وعده‌هاي عليرضا عزيزي بعيد به نظر مي‌رسد. فرآيند گرفتن آثار از هنرمندان با موضوع فروغ و سهراب كه پروسه‌اي چندساله و برنامه‌ريزي‌شده بود، آنها را چشم به راه تشكيل موزه كرده بود و انتشار گزارش «اعتماد» موضوع را وارد فاز جديدي كرد. براي هنرمندان فرصت جديدي پيدا شد كه بتوانند مطالبه خود يعني ايجاد موزه سهراب و فروغ را پيگيري كنند و صداي مطالبه خود را رساتر به گوش برسانند. مطالبه‌اي كه به سبب تقديم آثارشان به موزه‌اي كه معلوم نبود و نيست به كجا رسيده، بالطبع از حقوق صنفي و انساني آنهاست. .." ادامه

 

 

.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محیط زیست

 

ساعت ‌سازان سوئیس و آنارشیسم

از سنت ایمیر تا امروز

فرشید یاسائی

Adhemar Schwitzguebel

"... ساعت ‌سازان ژورا، با دستانی مشغول ساختن ابزار سنجش زمان، در حقیقت آینده‌ای نو برای کارگران جهان می‌ساختند. آنان نشان دادند که آزادی و نظم می‌توانند هم‌زمان زاده شوند؛ که فدرالیسم و خودگردانی می‌تواند جایگزین دولت اقتدارگرا شود؛ و که حتی یک دره کوچک، می‌تواند تاریخ جهان را دگرگون کند. بازگشت به سنت ایمیر، بازگشت به گذشته نیست؛ یادآوری است که نیروی رهایی‌بخش کارگران هنوز زنده است. یادآوری است که جهانی دیگر ممکن است، اگر آن را با دقت، با همبستگی و با آزادی بسازیم. اگر ساعت‌سازان ژورا توانستند در دل کوهستان جهانی نو تصور کنند، ما نیز در دل بحران‌های امروز می‌توانیم آینده‌ای بهتر بسازیم. زمان چون ساعتی است که آنان در دست داشتند: بی‌امان می‌گذرد، اما می‌توان آن را دوباره تنظیم کرد. آینده در انتظار ماست؛ اگر جرئت ساختنش را داشته باشیم..."  ادامه

ساعت سازی، نظم و آنارشیسم

فلوریان آیتل

برگردان: شروين احمدی 

 «کنگره انترناسیونال ضد استبداد» ۱۸۷۲ و به همراه آن، سنت ایمیر، بی‌تردید در حافظه جمعی آنارشیست‌ها جایگاه اصلی را به خود اختصاص داده‌ است، به‌ویژه آنکه میخائیل باکونین، شخصیت بزرگ انقلابی روسیه با شبکه‌ای وسیع در اروپا در آنجا حضور داشت(۴). حتی برخی سوئیس را مهد این جریان فکری و سیاسی می دانند که چهار قطعنامه آن که در پایان اولین کنگره به تصویب رسید، به نوعی منشور اساسی آنارشیسم را تشکیل می داد. بعدها، آنارشیسم به دلیل شکوفایی تنوع مواضع و اشکال عملش مشهور شد. دو قطعنامه اول نوعی تحلیل از وضعیت موجود بین‌الملل را ارائه می داد و اهداف را تعیین می‌کرد. به گفته اولین آنارشیست ها، رنج های جهان در سال ۱۸۷۲ تا حد زیادی ناشی از اصول استبدادی و بازیگرانی بود که عامل اجرای آن بودند : در وهله اول کارفرمایان سرمایه دار، کلیسا و دولت. در این مرحله هنوز ابتدایی از تاریخ خود، آنارشیست ها همچنین علیه آنچیزی موضع می گرفتند که آنرا تمایلات اقتدارگرایانه در اندیشه و عمل کارل مارکس و همچنین در خود دبیرخانه انجمن بین المللی کارگران (AIT) ارزیابی می کردند. همچنین در مخالفت با این دبیرخانه، «پیمان دوستی، همبستگی و دفاع متقابل بین فدراسیون‌های آزاد» در قطعنامه دوم اعلام شد. قطعنامه های سه و چهار اشکال سازماندهی و مبارزه برای پیکار با اقتدار در همه اشکال آن را مشخص می کرد....ادامه

انقلابی‌های بی‌پرچم: مونه، باکونین، باردو؛ سه چهره، سه شعله

« آتش در جام سکوت»

فرشید یاسائی

"...در طلیعه‌ی قرنی که ماشین بخار، دود و سرعت، افق انسان را دگرگون می‌کرد، نقاشی با بحران معنا و مأوا مواجه بود. هنر دیگر قرار نبود صرفاً روایتگر تاریخ و اسطوره باشد؛ بلکه می‌خواست به ساحت دیگری پا بگذارد؛ جایی که ادراک و احساس جایگزین روایت و تعلیم شوند. در این نقطه‌ی گذار، مردی ظهور کرد که نه با فریاد، بلکه با زمزمه‌ای از نور، هنر را به ضیافتی تازه دعوت نمود: کلود مونه، فرزند دریا، دلبسته‌ی آسمان، عاشقِ آب و انعکاس. او نه مفسر جهان بلکه تماشاگر شگفتی‌های آن بود؛ در جهان او، درختان با مه تنفس می‌کردند، ساختمان‌ها در آفتاب لرزیدند و آسمان از رنگی به رنگ دیگر می‌چکید؛ گویی که خود هوا دستخوش نقاشی می‌شود. مونه، با نگاهی کودکانه اما چشمی ژرف، طبیعت را نه به عنوان چیزی جدا از خود بلکه چون حسی درونی، گریزپا و زیبا تجربه می‌کرد. او به جای خط و فرم، به لرزش نور می‌اندیشید؛ برای او واقعیت نه جسم اشیاء، بلکه تأثیر آن‌ها بر چشم و دل بود. از همین رو است که امپرسیونیسم نه تنها مکتبی در سبک بلکه انقلابی در ادراک به‌شمار می‌آید...." ادامه

انقلاب علمی کی و چگونه آغاز شد؟

ادامه...